in

بی نظیربی نظیر افتضاحافتضاح ضعیفضعیف بامزهبامزه

زندگینامه علیرضا بیرانوند دروازه بان تیم ملی

Zendegi nameh alireza beiranvand darvazehbane team melli

امسال در یکی از بزرگترین رویدادهای ورزشی شاهد برگزاری مسابقات جام جهانی 2018 در کشور روسیه بودیم. در جمع 32 تیم شرکت کننده تیم ملی ایران هم با اقتدار کامل در این دوره شرکت کرد. اما تیم هایی که ایران قرار بود در مقابلشون بازی کنه، بسیار پرقدرت و صاحب نام بودن. تیم هایی چون پرتقال و اسپانیا، و همچنین مراکش که سابقه درخشانی در فوتبال داره. همه ما انتظار داشتیم در این دوره ایران با باخت های متعدد، افتضاحی به بار بیاره و از جام خداحافظی کنه ولی در کمال ناباوری سه بازی بسیار خوب از ایران دیدیم که همه رو شگفت زده کرد. و کاری کردند که دنیا بفهمه تیم ملی فوتبال ایران رو نباید دست کم گرفت. یکی از چهره های بسیار محبوبی که در بازیهای جام جهانی در تیم ایران بسیار خوش درخشید دروازه بان تیم ملی علیرضا بیرانوند بود که شجاعانه از دروازه دفاع کرد و در بازی آخر با مهار ضربه پنالتی کریستین رونالدو، اعجوبه بودن خودش رو ثابت کرد! البته قصد نداریم در این مطلب درخصوص بازی های تیم ملی صحبت کنیم بلکه قراره نگاهی داشته باشیم به زندگینامه علیرضا بیرانوند و سرگذشت اون. زندگینامه علیرضا بیرانوند مثل بسیاری از قهرمانان و و انسانهای موفق دیگه پر از درد و رنج و فراز و نشیبه و همین سختیها باعث شد اون امروز به اینجا برسه.

زندگینامه علیرضا بیرانوند از زبان خودش

سرگذشت علیرضا بیرانوند

در 30 شهریور ماه 1371 ذر خرم آباد و در یک خانواده پر جمعیت که تحت فشار مالی قرار داشتن به دنیا اومدم. از کودکی علاقه زیادی به فوتبال داشتم و همیشه در آرزوی رسیدن به موفقیت در فوتبال همه کاری کردم. در سال 86 وقتی 15 سال سن داشتم تنها با هدف اینکه یک فوتبالیست حرفه ای بشم به تهران اومدم در حالی که حتی پول کرایه ماشین را هم نداشتم و با مقداری قرض از فامیل تونستم خودم رو به تهران برسونم. و یک راست به سراغ کار پیدا کردن رفتم و کار کردم و کار کردم.

وقتی علیرضا بیرانوند سر از تیم وحدت تهران در می آورد!

در مسیر تهران که بودم با شخصی با نام حسین فیض آشنا شدم و در ادامه صحبت ها متوجه شدم ایشون مربی تیم وحدت هستن. در مورد فوتبال با هم حرف میزدیم و من از خودم و علاقه ام به این رشته گفتم. و ایشون هم که انگار استعداد جدیدی رو کشف کرده باشه در قبال دریافت 150.000 تومان هزینه ثبت نام از من دعوت کردم که باشگاه وحدت بروم و در تمرینات شرکت کنم. اما گفتم من هیچ پولی ندارم و حتی کرایه اتوبوس رو هم قرض کردم. و هدفم از اومدن این بود که اینجا فوتبال بازی کنم و پول در بیارم.

در ادامه زندگینامه علیرضا بیرانوند اون اینجور ادامه میده که: من با اینکه پولی برای ثبت نام نداشتم اما اقای فیض وقتی از علاقه و اشتیاقم با خبر شد بدون دریافت هیچ مبلغی من رو به تیم برد و من یک سال در اون جا بازی کردم. و در همین اثنا آقای کمپانی که الان مربی تیم امید نفت تهران هست، من رو برای تیم نوجوانان انتخاب کرد.

با اینکه بعنوان یک بازیکن رسمی در تیم نوجوانان مشغول بودم ولی خوابگاه نداشتم و شب ها جایی نداشتم که بخوابم. مدتی توی خونه عمه م موندم ولی خب اذیت میشدند و مجبور بودم مستقل شوم. برای همین در یک کارواش کار پیدا کردم و بعد از اون در یک پیتزافروشی. روزها و شب های سختی رو گذروندم و حتی گاهی در تهران رفتگری میکردم. این ها رو یادم نمیره و همیشه به خودم یادآوری میکنم که چه سختیهایی رو پشت سر گذاشتم تا به این جا برسم. و همیشه خداوند رو شاکرم که مزد زحماتم رو داد.

هزینه ها بالا بودو کار کردن هم کفاف مکان خواب را نمیداد. اما بالاخره باشگاه نفت اجازه داد در گوشه ای از نمازخانه بخوابم، و بعد از ان مدتی در رختکن میخوابیدم، و در نهایت یک سوئیت به ما دادن که 8 نفر باهم در اون زندگی میکردیم.

در زندگینامه علیرضا بیرانوند از قراردادهای فوتبالی اش بشنویم

قرارداد اولم که با نوجوانان نفت بود، تنها 900 هزار تومان بود که اون رو هم به خانواده م دادم و وقتی به تیم امید رفتم یک قرارداد دو میلیون پانصدی بستیم. بعد که نفت به لینگ برتر اومد قرارداد من به مبلغ 85 میلیون تومن ارتقا پیدا کرد. یعنی در فصل 88-89 لیگ.

در اوایل مشکل من فقط جا بود. جایی برای موندن و خوابیدن. نیت و شغل اصلیم فوتبال بود و میدونستم باید برای رسیدن به هدفم همه کاری بکنم. به رستوران میرفتم و میگفتم به شما در شستن ظرفها کمک میکنم در عوض یک جا برای استراحت به من بدید. اتاقی برای خوابیدن به من دادن و 6 صبح بیدارم میکردن و تا 12 ظرف میشستم و میرفتم برای تمرین و دوباره برمیگشتم سر ظرف شستن. با اینهمه حتی گاهی روزی هزار تومن هم نمیدادن.

اما الان که به یک چهره موفق در فوتبال تبدیل شدم، پدرم که مخالف اصلی من برای فوتبالیست شدن بود و همیشه منو به درس خوندن تشویق میکرد، الان که همدیگه رو میبینیم بشوخی میگه، دیدی به حرفم گوش کردی موفق شدی؟ چقدر بهت میگفتم برو فوتبال!!؟ منم فقط میخندم و میگم چشم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نویسنده: بهنام رحیمی نژاد

متولد اسفند هستم و عاشق نجوم و فضا و سازه های باستانی. این علاقه از زمانی شروع شد که وقتی بچه بودم پدرم ماجرای دیدن بشقاب پرنده رو در فاصله چند متریش توی مزرعه برام تعریف کرد! دیگه همیشه سرم به آسمون بود شاید یه بار چیز عجیبی ببینم! یه بار دیدم ولی نفهمیدم چی بود! چیزی به اندازه بشقاب غذا خوری به رنگ ماه و با سرعت دور شد. راستی یه بار هم یه موجود خاکستری دیدم که دراز و لاغر و سایه مانند بود، هنوزم برام سواله که چی بود! دویدم دنبالش ولی گم و گور شد!
حرفه اصلیم مشخص نیست چیه، خیلی کارا انجام میدم و تو بعضی موارد هم تخصص دارم. طراحی وب، وردپرس، سئو، هاستینگ، الکترونیک، کامپیوتر، IT و شبکه...
شعار من: همه چیز در این عالم یک توجیه علمی داره، حتی...
آرزوی من: تا جایی که عمرم قد بده بتونم هرچه بیشتر سر از کار دنیا در بیارم و با چیزای عجیب و غریبی روبرو شم...